یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

اسید و آمنه

آمنه بهرامی

دختری که هفت سالست که داغ سوزناک بر دل و دیده دارد و تا به آخر عمر این درد را بر جگرخواهد داشت.

فرشته ای زیبا که اسیر شهوت فرهنگ انتقامِ واسید پاشی شد.

شیاطینی چون مجید موحدی بیمار گونه در ایران هنوز انتقام می گیرند از شدت حقارت خود.

آمنه اما نشان داد که از این فرهنگ انسانیت کش رها شده .او نشان داد که که می توان آزاده بود در این برهوت شرافت.

آمنه نشان داد که زیبا ترین قصاص رو سیاه کردن مجرم در جامعه است.او با ایستادن تا آخرین ثانیه به کسانی که اسیر هوس خود هستند هشدار داد که می توان آنها را از لذت زندگی ساقط کرد و دیگر برای آنها قانونه:

می پاشم و می گریزم

وجود ندارد.

آرزوی من این است قانونی وجود داشت تا کسانی که بدینسان زندگی را از کسی می ستانند حبسی تا ابد را تجربه می کردند.

امادر بخشش آمنه درسی بود و در قصاصش خشونتی که در عمق جامعه ی ما ریشه کرده.

آمنه وظیفه خود را انجام داد و به ما آموخت که راه درست عشوه ی حقوق بشر آمدن و اطوار انسانیت ریختن نیست.

ایستادن و  بزرگوار بودن درسی است که باید از آمنه بیاموزیم.

و این وظیفه ی ماست که او را دریابیم و هر چه از توانمان بر می آید در حق او انجام دهیم.

اگر هر ایرانی از سهم زندگی خود 100 تومان ، که حق معلمی آمنه به فرهنگ و جامعه ی مان است به او هدیه کند،شاید  مرحمی بر صورت سوخته ی او باشد و ادای دینی از جامعه ای که باید قدر معلمان خود را بیشتر بداند.

و پر مطمین باشید که زندگی،جوانی و زیبایی او را هیچ مادیاتی ترمیم نخواهد کرد.

آدرس سایت آمنه

http://amaneh-bahrami.blogfa.com

شماره حساب آمنه بهرامی نوا:

شماره حساب آمنه بهرامی نوا---درایران

 

  343384203    بانک تجارت شعبه شهید همت بنام آمنه بهرامی نوا

 

 

شماره کارت

شماره حساب

نام بانک

6037 6910 7609 1636

0312 7898 5800 2

بانک صادرات

6037 9910 8208 2565

0305 3570 2600 0

بانک ملی

تمامی حساب ها به نام سرکار خانم آمنه بهرامی نوا می باشد

با هم برای آمنه دعا میکنیم

نظرات 13 + ارسال نظر
مشق سپید دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:40 ب.ظ http://www.3-pid.blogfa.com/

درود بر شما دوست عزیز
هجرتتان فرخنده
با مطلب جدیدم به روز هستم:
من آدمم
منتظر نکته نظراتتان هستیم...

می بینمتان

نیما.آبان دو دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:57 ب.ظ

دوست خوب.نمیدانم چرا خشونت تا به این حد زیاد شده.یعنی ما داریم انسانیتمان را از دست میدهیم؟چرا؟منکه مدتهاست توی فکر کشاورزی هستم.چون واقعا خسته شدم از حقوققققققق.ولی دعای ما و کمک مالی چه کمکی به این بنده خدا میکنه.؟کاش میشد کاری کرد که دیگه اتفاق نیافته

نازنین سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:33 ب.ظ http://www.chert-pert.blogsky.com/

سلام!!

چ جالب پست اخیر من هم راجع ب آمنه بود !
وهمین وبلاگ رو معرفی کردم

خیلی جالبه نه!؟؟!!؟!؟!؟

اوهوم

آیدا پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:23 ب.ظ http://mitre.blogfa.com

واقعا بخاطر این مطلبت ازت ممنونم.این اتفاق حتی شنیدنش آدم و به شدت متاثر میکنه.کاش هرگز اتفاق نیافتاده بود.ولی امیدوارم هر شخص به نوبه خودش وبا هر توان مالی کاری انجام بده.

بدی مثل خوبیه...همیشه اتفاق می افته....این مسولیت ماست که چطور تصمیم بگیرم....منم امیدوارم ایرانی ها تکونی بخورن

بهار شوقی پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ب.ظ

سلام
سلام
خونه نوی شما مبارک باشه
از رنگ قالبت خوشم نیومد!
نمی تونی سبزشو کنی؟!
سبز یا آبی خیلی رنگ خوبیه!
برای آمنه بهرامی
از ته دلم دعا کردم
اونی که تو گفت چشمم رو با دستمال پاک کردم و بعدا فهمیدم
واقعا اذیتم کردم!
دمش گرم که دنبال کارشو گرفت
مثل آدم های خاک تو سر نشست فقط غصه بخوره بگه سرنوشت من این بوده
دمش گرم
کاری که کرده یه عمل جاویده تا بعد از مرگش هم براش خیرات خواهد داشت هر بار که کسی به خاطر این قانون اسید پاشی نکنه و قصاص بشه!!!

قالبو به چشم یه بالا پایینی می کنم
نگران این آهنگیم که گذاشتم
می ترسم اعصاب خواننده ها رو داغون کنه
اما خیلی ازش خوشم اومد
از بانوی اجاره ای گرفتم

کفشهای پاشنه بلند من جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ق.ظ http://hina.blogfa.com

سلام رحمان عزیز خونه جدید مبارک...پست جدیدم کمی در مورد امنه هم هست...اما خوب نوشتی که بعضیها فقط عشوه حقوق بشر میان...

خوب از دست بلاگفا دیگه خیلی خیلی خیلی خسته شده بودم

بچه ابوودان شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ب.ظ http://www.abs64.blogfa.com

سلام
هم ولایتی
خوبی
خونه نو مبارک
فقط همیشه تصور می کردم قیافت یه جور دیگه باشه
از مطلبت خیلی خوشم اومد
ولی از این آمنه ها زیاد هستن
فقط رو صورتشون اسید نریختن
موفق باشی
ما رو یادت نره
راستی روزای آخر تو بلاگفا تو هم انگاری بدجوری شاملو گیر شده بودی فرزندم

خسروی شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:50 ب.ظ http://molaght1.blogfa.com

سلام جناب رحمان خان عزیز..انشاالله از دانشگاه تورنتو کانادا دکتر بشی بهت بگم و بگن
«آقای دکتر». درباره شخصیت و اندیشه ناقص ونسبی بنده از سر لطف وکمی مطایبه سخن گقته‌ اید. نمی دانم صاحب فکرمتساهل هستم یا نه،اما هفته‌ای نیست که مقاله‌ای یا وبلاگی یا کتابی نخوانم که شرمنده نشوم و عنوان «نویسنده» ویا«صاحب فکر»از هرنوعی که باشد(متساهل،مرتجع یا روشنفکر) را برای خود گنده‌‌تر از وجودم نبینم. این داوری، از باب تواضع‌های ریاکارانه نیست. من فضیلت‌ واقع‌بینی و انصاف را بالاتر از هرچیزی و هر هنر دیگری می‌دانم. اگر بدانم که واقع‌بینم و منصف، بیشتر مباهات می‌کنم تا وقتی بدانم که مثلاآخوندم یا صاحب تفکرمتساهل آخوندی یا دانشجویی که به مباحث دین خودش علاقمنداست. به هر حال مهربانی،کشف و شخصیت شناسی شما راجز بر بزرگواری ولطف تان بار نمی‌کنم.
سال ها قبل دانشجوی دوره کارشناسی علوم ارتباطات بودم و سردرعلوم انسانی و نظریه های ترجمه ای آن می چرخاندم که گذرم خورد دفتر مسول نهاد نمایندگی دانشگاه(که قبل از طلبگی فوق العاده موفق اش، فوق لیسانس معماری از دانشگاه تهران وکارشناسی روان شناسی از دانشگاه علامه گرفته بود و صاحب نظام فکری بودقابل اعتنا) گله کردم از این نظریا ت رنگین که خواننده اش را بی جهت سنگین می کند ودر اکثرمواقع فقط برباد دِماغ می افزاید و گفتم:
ازقیل وقال مدرسه حالی دلم گرفت
یک چند نیز خدمت معشوقُ مِی کنم
ازحجت الاسلام مهندس،دکتر(دکتری فلسفه تطبیقی هم زمان باطلبگی اش خوانده بود)مهدوی خواستم کمی هم من را به کوی«نحو محو»راهنما شودتا شاید ازداشته های گوهرین خودمان بی مطالبه از بیگانه،حظی برم و طرفی بندم..وفراموش نکنم که نباید به مقام مگسی قانع شد:
چه شکرهاست در این شهرکه قانع شده اند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی..
استادبرسر سفره بوعلی میهمانم کردتارسیدیم به نمط هفتم،بعدها کمی شراب اشراق اسفار را هم به مذاقم ریخت وبه درایت قوت اندیشه فلسفه اسلامی را ازچشمان علامه طباطبائی از نهایت حکمت آموزشم داد.تابرهمه این هاچاشنی معرفت شناسی و مباحث مربوط به شناخت را هم اضافه کند.همیشه مدیون اش هستم،این را بارها از باب«واما بنعمة ربک فحدث»به خودش هم گفته ام:
سرخنب ها گشادم زهزارخم چشیدم
چوشراب سرکش توبه لب وسرم نیامد
بعدها که ارشد خواندم و خیرسرم شدم پژوهششگرفرهنگ،ارتباطات و رسانه..دولت همنشینی ام با معارف دین قطع نشد که عمیق ترهم شد و مباهی و مبتهجم که این دولت همنشینی همچنان برپاو برجاست؛هرروز تفسیرقرآن(المیزان و نورو..) و نهج البلاغه می خوانم وکتب شهید مطهری راتماماً خوانده ام و حتی غافل از آثارمعلم بزرگ دکترعلی شریعتی هم نبودم که کتاب هایش به لحاظ ادبی در اوج و به لحاظ فلسفی متوسط و به لحاظ اسلامی ضعیف بود(این تعریض عین جمله ای بود که شهیدمطهری درحاشیه کتاب اسلام شناسی دکترتوکتابخانه منزل اش نوشته بودومن مقلدانه اینجاآوردم: خلق را تقلیدشان برباد داد/ای دوصدلعنت براین تقلیدباد)..در دوره ای از مطالعاتم حتی دکترعبدالکریم سروش هم با همه پستی و بلندی هایش شد رفیق راهم؛نکته سنجی هایش گاهی سرشارازشعفم می کردوجامعه وسیاست اش گاهی دلگیر وعصبیت اش هم گاهی عصبانی..به این کم اضافه کنید15سال جرعه نوشی استادعزیزم حاج علیرضاپناهیان ومحمدجوادحاج علی اکبری که تاچند وقت پیش رئیس سازمان ملی جوانان بود.. اما تمام دغدغه ام فرهنگ دینی و ارتباطات اسلامی و تبین مدل رسانه دینی بوده و هست،دغدغه دشواری که دوسال است آغازش کرده ام و راه درازی تا سرانجام دارد و به شدت محتاج اندیشه ورزان پرهمت،معتقد وصبوراست و از جمله برکات انقلاب عزیزاسلامی تشکیل کارگروه های متعددی در این حوزه است که حقیر هم عضویکی ازهمان هاست.
چناب رحمان خان عزیزبا همه این اوصاف نمی دانم که آخوندم یا صاحب تفکرآخوندی..اما واهمه ای هم از انتساب به این عنوان وبه این صنف ندارم..اما اگرازبرخی معدود به قول شما-آخوندها-ی سیاسی چون...!! و..که بگذریم که از روحانیت شان فقط جسمانیت باقی مانده،نهاد روحانیت را سعی می کنم صرفا از دریچه سیاست ندیده و منصافانه با ایشان تعامل کنم و نه آنکه چون عضوی ازایشان بی دانشی کردنه«که»را منزلت دانم،نه«مه»را..که این شیوه مردمان کوچه و بازار است..!!
نه آخوند بودن برکسی فضیلت و رذیلت می آورد و نه مکلّی وکت وشلواری بودن کسی را صاحب مکنت و اعتبار می کند..فقط و فقط همچنان که گفتم منصف بودن درهر موقعیت یست که به آدمی ارزش و اعتبارمی بخشد. همواره ازفرصت های تدریسی هم که برایم مهیا می شود به جد جهد می کوشم فضایی برای داشجویم فراهم کنم که کمتردرمنجلاب متعفن مرده باد،زنده باد(سیاسی و حتی غیرسیاسی)فروغلطدوچه آنگاه که جامعه از هیجانات کاذب سیاسی خالی بوده توفیق بیشتری هم حاصل کرده ام:
بال بگشاوصفیرازشجرطوبی زن
حیف باشد چوتو مرغی که اسیرقفسی
ضمنا ضعیف نوازی فرمودیدلینک حقیر را توسلطان سرای باصفای خودتون قرار دادید..جقیر هم همان می کنم تا انشاالله همسایه های دیوار به دیوار مجازی خوبی برای هم باشیم.
باقی بقای یاران..

جناب خسروی
شستیمون خووووو

بهارشوقی شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ب.ظ

سلام
تولینکهات نیستم دیگه!؟؟!؟!

مگر ممکنه نباشید

کفشهای پاشنه بلند من یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ق.ظ http://hina.blogfa.com

میدئنی امروز سوار یک تاکسی شدم بعد دیدم حال ندارم تا دم خونه برم گفتم ببرم پولشو میدم...کلی تشکر کردم پیاده شدم ...میدونی چشکار کرد ؟دستشو کرد.....این یعنی فاجعه...
بیخیال
فیلسوف شدم بیا بخون استاد!

ای بابا
تکسی ها هم جزیی از زندگین
فیلسوفانتو خوندم خوشکل خانم

مریم دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 ب.ظ http://www.sukoteghalb.blogfa.com

سلام دوست عزیز
ممنون از این پستتون...
عالی بود

منتظر حضورتون هستم

یاحق

خسروی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:30 ق.ظ http://molaght1.blogfa.com

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خسروی جان غیبت زد!!!!وبلاگت چرا پاک شده؟؟؟؟
انگار اصلا دعهات چپکی برآورده می شه ها
تا آرزو کردی همسایه های خوبی باشیم وبلاگتو پاک کردی!

دلتنگ دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:54 ق.ظ http://WWW.FATEMAYEDELTANG.BLOGFA.COM

سلام دوست خوبم میدونم که دیگه منو فراموش کردی اما منتظر نقدخوبت هستم
راستی خانه ی نو مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد