یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

امروز

امسال 

حس کردم که متفاوت ترینش را پشت سر گذاشتم.

هیچگاه به اندازه امروز نیاز نداشتم به تو.

خورشید که فرو نشست،بد حالی بود.

دوستانی که مرا می شناسند می دانند هیچگاه انتظاری نداشته ام.

هیچگاه...

از هیچکس...

اتفاقا از همه عزیزان نزدیک خاطری رسید

اما آنچه را می جستم...یافت می نشد!

امروز شکست

و در ابتدا چه بیرحمانه رخ می نمود

قانون روزگار است

زدی ضربتی ضربتی نوش کن

قانون دوم اش هم

پژواک اعمالمان سرنوشتمان می شود

...بد سرنوشتی برای خود رقم زده ام

نیک می دانم

در این قانون

در این فرهنگ

در این سنت

در این فهم

بسیار پیچیده شده...زیستن چون منی

عصیانگر

معترض

هنجارشکن

فردگرا

صادق

و همین آخری

همه چیز را به باد داده (واژه ی در خور تری دارد شما همان باد بخوانید) 

قدر دروغ را باید دانست

نعمتی ست

گاهی از تو انتظارش را دارند...وقتی طرفه نمی بندی

باید...

امروز شکست

دوم مرداد هزار و سیصد و نود و دو

می دانم

این هم ترمیم می شود

فراموش می شود

در خندهای ممتد زمانه گم می شود

همانگونه که ما می شویم

پس

گور پدر تمام عصیانگران

گور پدر تمام معترضان

گور پدر تمام هنجارشکنان

گور پدر تمام فردگراها

و گور پدر تمام کسانی که با تمام صفات فوق صادقند

خواستید بار چینی با خود حمل نکنید

خواستید میلتان را باب میل دیگران قرار دهید

خواستید مثل بچه ی آدم آنگونه که همه می زیند می زیستید

اما

امروز

بد

شکست

نظرات 14 + ارسال نظر
مامان پریاگلی پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:56 ق.ظ http://ghab-o-shishe.niniweblog.com

خواهش می کنم به وبلاگ من و دخترم سر بزن و اگه از عکس دخترم که تو مسابقه ی نی نی شکمو شرکت کرده خوشت اومد لطف کن و کدش رو به شماره ای که نوشتم پیامک کن
پیشاپیش از لطفت ممنونم
قربان شما مامان پریا گلی

شرمنده...پریا گلی را می بوسم

الهه پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:25 ق.ظ

حال امروزم ناشناخته است برایم
مسافرحیرانی را میمانم در جاده زندگی
توشه سفرش رابه دست گرد باد فنا سپرده
سایه ای درجستجوی افتـــــــــــــــــــاب
عاشقی بی قرار ارامش
تشنه ای به دنبال اب
حال غریبی ست
ناخوشم
هنرعاشقی من این است
که بی تو
باتو هستم!!!!
دلم شروعی تازه میخواهد
تـــــــــــــــــــــــــو بیــــــــــــــــــــــــــــــا
و مرا دوباره اغاز کن
امدنت را با جانم فریاد میزنم ...

تنبل تنبلا جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:06 ق.ظ

امشب در اوج داغداری اشک میریزم
دلم شکست

سعیده یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:46 ق.ظ http://khatepare.blogfa.com

بزرگترین نعمتی که خدا به آدم داده می دونی چیه؟
فراموشی
دیالوگ فیلم هیس
زیبا نوشتید اما یادتون نره خیلی از این شنت ها. فرهنگها و قانون ها هستند که سرنوشتمونو رقم می زنند. ارجاعبعبند سوم نوشتتون.
بهم سر بزنید

قبول دارم
خیلی از این سنتها
همین کاری را می کنند که شما می گویید
اما
گور پدرشان

الهه چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:54 ب.ظ http://1-asemun.blogsky.com

آن چنان آرام و بی صدا رفتی که از وداع هم جا ماندم
نه قرآنی روی سرت گذاشتم
نه اسفندی در آتش ریختم
ولی باز هم غیرت چشمانم که
پشت سرت آب ها ریختند

خدا حافظ ای.....

ســــــــارا بی وبلاگ چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:53 ب.ظ http://gelayol.blogsky.com

انگار یه دل دارید پر از ناهنجاری!
البته جسارت نباشه...
ولی نوشته رو خوندم ناخودآگاه یاده یه آهنگ افتادم از علی عبدالمالکی!اگه اشتباه نکنم...
اسمش خب به درک !بود...ینی هنوزم هست!
گوش بدین انگار مثل شما عصیان کرده...علی رو میگم!

حتما گوش می دهم
بیماری مدرنیسمه
اصالت دادن به واقعیت آدم رو عصیانگر می کنه

شادیـــ شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:34 ق.ظ /http://1fenjanghahve.blogfa.com/

خواندمت
و ..........سکوت

و این بودنی کار بود

ســـارابی وبلاگ چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:46 ب.ظ

اصالت دادن به واقعیت؟!
هه ! چه جالب...آخه کدوم واقعیت!
اصلا مگه واقعیت وجود خارجی هم داره؟!
حالا بر فرض وجود داشته باشه مگه اصالت داره؟
واقعیت همون چیزیه که ما آدم ها! چیزی رو که دوس داریم باشه رو براش اسم انتخاب کردیم...
وگرنه واقعیت اونی نیس که منو شما و خیلی های دیگه میدونیم!که اگه بدونیم و بخواییم بهش تن بدیم باید قید خیلی چیزها رو توی این دنیا بزنیم...
مثلا یه روز از روی هوس یا هرچیزه دیگه به یه عشق ممنوع دل میبندیم...
بعد دوباره یه روز دل میکنیم...و واسه اینکه پاسخی برای این دل کندن داشته باشیم یه بهونه میاریم...اون وقت اسم اون بهونه رو خیلی شیک و امروزی میذاریم"واقـــــــــــعیت" !
خودمون رو گول میزنم اونقدر هم ماهر شدیم که حتی خودمون هم متوجه گول خوردنمون نمیشیم...
یه همچین آدم هایی هستیم روی این کره خاکی!
خودمون خودمون رو عذاب میدیم
بعد بازم خودمون به خودمون لقب عصیانگر میدیم
خودمون باعث بدبختی خودمون میشیم بعد میگیم ما ریاضت کش هستیم!تازه با افتخار!!
خودمون خودمون رو بازیچه قرار میدیم و وقتی بازی میخوریم...معترض میشیم...
یادمون میره چیزی که عوض داره گله نداره!
در کل یادمون میره که ما آدم هستیم...
طفلک خدا هم دلش خوشه و به ما انسانها بعداز آفریده شدن مرحبا گفت به خودش!
خدایا منه نوعی و امثال ما...لایق اون مرحبا نبوده و نیستیم....
خدایا رهامون نکن...

سارا جان
هرکجا هستی
اتفاقا من
از همین جنس انسانهایی هستم که تو گفتی
از همین جنس آدمهایی که دنبال خواستهای خود می روند
حالا آن خواسته یا از برای هوس است
یا از برای زیبایست است
یا از آن عاشقی است
یا از سر ندانم کاری
یا...
از سر هرچیز باشد
بدنبال آن می روم و تا کنون هم سعی کرده ام پای آن بایستم.
اما
ایستادن ما به ازایی دارد....می دانی؟
فکر می کنم خوب بدانی!
اینکه هوسبازی چون من و آنهایی که درگیر خواستهایم هستند
توان پرداخت هزینه های میلمان را داریم یا نداریم...
نمی دانم....شاید شما بگویی ترسویم ،منفعت طلبیم ،فرصت طلبیم ....اصلا پوفیوزیم! یا هر چیز دیگر که فکرش را بکنی !
به شرایط عملکردها و توانایی هایمان ربط دارد.
می دانی چرا؟
آخر ما انسانیم عزیز......
می دانی یعنی چه؟
.
.
.
برداشت ما انسانها از انسان و انسانیت به اندازه تمام امیال مشترک و غیر مشترکمان است.

بر گرده این چرخ فلک سخت نگیریم
ما مرده دلانیم که در بزم نشینیم

واما
از خدا می گویی
اول بود آن را از نا بود خارج کن...از برای نسل مدرن شده ی در سنت در مانده
بعد چسبدنگیش را به خود طلب کن:

تنها تر از آنیم که پندار نماییم
این خالق خود ساخته را ول ننماییم
احسنت بگوییم و همه روز ببالیم
بر ریده ی هستی،که خودخوانده خداییم
سارا جان شما را نمی گویم اما بنده تفاله ی این آفرینشم
و
در زندگی و بایدهای امروزیش شیره ی جانم مکیده و مکیده و مکیده می شود تا...این مکش ناشی از همه ی خواستهایم است و اصالت آن برآمده از امیالم.
شما درست می گویی
ما اصلیم
اما بدترین اصل آفرینش
...
پیروز باشی

ســـارابی وبلاگ جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:13 ب.ظ

بنده جسارت نکردم!
انتظار اینهمه ناگواری رو که نثار خودتون کردین رو هم نداشتم...
به هرحال انگار زندگی رو همین ها تشکیل دادن...
چه بخواهیم چه نخواهیم
چه من و امثال من خوششون بیاد چه نیاد...
.
.
.
.
.
شما راحـــــــــــت باش...
در امان خــــــدا...
البته: (خدای واقعی .نه خدای دست ساخته ما آدم ها)


اینها ناگواری نیست
حقیقت تلخ زندگی ست
اینکه بگوییم افترا یا اهانت و فحش است
خوب هست
برازش آن را خود عیار می زنیم در افکار اطرافیانمان

از ادبیاتتان هم پر واضح است که لطیف و منزه تر از آنید که قصد بار کردن جسارت بر گرده سیگاری خسته داشته باشید
شما چه آنی باشی که هستی
چه رهگذری باشی که امروز هست و فردا نیست
آئینه ای شدی برایم
برای مرور خاطرات و ...
بگذریم

بگذار باز بگویم
با آن البته ات مشکل دارم
و این مشکل شاید
اساس تمام مشکلات و درگیریها و ذهنیت های هنجار ستیزم باشد...کاش من هم بمانند تو هنوز می گشتم از پی حقیقت

روزی این وبلاگ را ساختم تا بتونم خودم باشم
اما از وقتی که دوستان اطلاعات تمام صفحات آنرا پرینت شده گذاشتند جلویم...بیخیال خود بودن شدم
و از وقتی که برخی از دانشجوهای سمج هم پیدایش کردند اسمم را از پایینش برداشتم
البته در زندگی اسمها مهم نیست...رسمها هستند که زندگی را فرم می دهند.
اما دیگر اینجا هم نمی توان خود بود
پس انتظار نداشته باش صاف و ساده برایت بگویم
خودت بهتر می دانی
یا شاید در آینده بهتر خواهی دانست
که ...

ســـارابی وبلاگ جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:17 ب.ظ

یه چیزه دیگه به ذهنم میرسه...!
اونم اینکه ما آدمها برای اینکه خودمون رو راحت کنیم و البته کمی نیز تبرئه....
همیشه به خودمون بدو بیراه میگیم...
مثلا میگیم اصلا من فلان و فلان اصلا هرچی شما بگی...
این حرف این حس روبه آدم دست میده که هرکاری دوس داریم میتونیم بکنیم
اما جان من...عزیزه برادر!واقعیت اینه که خدا انسان رو مقدس آفریده
ما حرمت داریم...حــــــــــــــــــرمت...
کاش با خودمون اینجوری نمیکردیم...

ولی خب...یه چیزه دیگه هم برای خلاصی هست....:
چون میگذرد غمی نیست
این نیــــــــــز بگذرد...
آره میگذرد

آنها که من را می شناسند می دانند اهل در رفتن از مسولیت کردهایم نیستم
تا کنون هم تاوان زیاد داده ام بخاطر گفتن حقیقت
خوب مساله اینجاست که تاوان را که می خواهد بگیرد و به چه کسانی تحمیل کند و حد و اندازه آن چقدر است
البته همیشه سعی می کنم بخشهایی از حقیقت را ناگفته باقی بگذارم
اما همان شهودهای موجود در گفتار ...
اما
برای اینکه بخواهم کاری را که بخواهم بکنم یا نکنم نیازی به تلقین و تسکین ندارم
شاید فقط گاهی
تنها بازدارنده برایم
دلهرها و افسردگیهای دیگران باشد
و در آخر
همواره میگذرد

الهه جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:28 ب.ظ

مثل مهتاب که از خاطر شب میگذرد
هرشب آهسته از آفاق دلم می گذری......

حیف تا یاد تو از مشرق ذهنم روید
ناله ی سوت دلان را تو ز مغرب ببری
و در آن عشق مکرر که شب و مهتابند
قسمت ما و منی آه و دمی دل شکنی

ســـارابی وبلاگ یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:20 ب.ظ

میدونید چیه؟
اومدم ولی چیزی واسه گفتن نداشتم...آخه شما برای هرچی یه دلیل و یه برهان آوردید!
خندم گــــــــــرفته بود...!
ولی من شنیدم که میگن:
اگه برای یـــــــــک اشتباه هزار دلیل بیاورید در واقع هــــــــزار و یــــــک اشتباه از شــــــما سر زده...!!!

شما فکر می کنید اشتباهی شده؟
من اینجور فکر نمی کنم
تفاوت انسانها در همینه

سارابی وبلاگ پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:34 ب.ظ

تفاوت!
شاید...

هنوز فرصت تجربه ی متفاوتهای زیادی رو دارم

سارابی وبلاگ پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:35 ب.ظ

تفاوت!
شاید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد