یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

شپش

بعضی وقتا عجب شپشی می شویم

صبح

صبحها

امید طلوع می کند

با تابشت

زیر گوشمان می گوید

که

تو می توانی...

تا

شب

می دانی چه می شود؟


درماندگی

مانده ام که دلالان بهشت شما را بشارت می دهند به نادیده و دوزخ توحش را برتنتان فاخر می نشاند...

مانده ام که شیر زنانمان،عفیفه و نجیبه خود را در بزم دستمالهای سفید،لکه دارٍ افتخاری می کنند و زان پس  عَلم افتخارشان را برای هر رهگذری بالا می برند!

مانده ام که طفلکانی به آرزوی شکمی سیر و دلی خوش میلتان را نائل می کنند و نه خوشی میابند و نه سیر می خوسبند!

مانده ام که کثافت تمام این و فراتر از آن بر گردن ابلیس است و تصمیم گیرنده ی آن ماییم!

ای نسل شهوت زده ی حریص...

ای نسل بی مروت ریاکار...

ای نسل منفعت طلب...

حتی شما دوست عزیز!

اینجا محل کسب ماست!

تجمع نفرمایید!!!

سایه

از امروز به بعد قدرتو را بیشتر می دانم

گاهی

له له می زنیم دنبالت ناقلا

نو روز

و اینک

روز از نو