چقدر درد می کشد!؟
چقدر درد می کشی وقتی که درد می کشد؟!
و می سوزی...
از رنج چشمانش.
بانو به گزندی مبتلا شده...
چند روزیست که به زور می خندم،تا او نبیند اندوه پشت لبخند را(به خیال خودم)
اما آنقدر خوب می شناسدت
که قه قهه های زورکی را تا عمق ناله ات می بیند
.
.
.
او بر تخت در کنار دخترک سکوت فروش خوابیده
،در چنین ثانیه هایی!
ومن
سخت ترین گفت و شنود تلفنی م را انجام دادم
با بریده های کلام از نفس افتاده اش.
.
.
دانه دانه اشک
ذره ذره سوز
و هزار هزار خنده برایش می گفتم
سلام رفیق
من نمی دونم چی شده ولی هرچی شده خدا به خیر بگذرونه..
زندگی می گذره
چه با خدا
چه بی خدا
مهم ما انسانهاییم
که چه تصمیماتی می گیریم
چه با فکر بودن خدا
چه با فکر نبودن خدا
تشکر
پس از مدت ها آپم
لطفا اسم بلاگم رو به:دست نوشته های بک الاغ متفکر تغییر بده
درد کشیدن برای کسی تلخ تر از دردیه که خودش میکشه ...
امیدورام خوب بشه.
خیلی
سلام
الان انگار یه پارچ آب سرد رو سرم ریختن! حال خوبی نیست وقتی دوستات توی درد هستن . . .
هی مرد!
قوی باش
تمام آرزومه شادی و سلامتیه بانو هست!
تمام آرزوم . . .
حال اصلا خوبی نیست
اما
این هم بگذرد
رحمان؟!! الان تو ف.ب دیدم الهی بمیرم من نمیدونستم. پیجم قاطی کرده نمیکامنته لامصب پی امم نمیشه. خدا کمک کنه ایشالهه خوب بشه. خوشگله خانومت :)
ببخش دیر اومدم پسری.دعاتون میکنم.
ایشالله خوب میشه
سلام
خوبی
من آپم
با وداع
ایشالله که بانو هر چه زودتر خوب بشن
تو هم از این حالت در بیای
انشالله که خدا همه مریضا رو شفا بده
من این پست رو الان خوندم ..
بادردش درد کشیدم ....
ولی دوباره خوندمش.....
ودایره ی شهر توهم دیدن ی دارد
انقدر از ناراحتی شما ناراحت شدم که گفتم ای کاش آدرس وبلاگتون رو نمی گرفتم.
الان خیلی از اون وقت گذشته.... الان چطور خوب هستند؟؟؟ امیدوارم و دعا میکنم که جوابتون مثبت باشه
زندگی میگذره
شکر خدا بهتره
یعنی خیلی خیلی بهتره