هنوز صدایش در گوش من است
هنوز قلپ قلپ می نوشد مرا
ذره ذره ی وجودم را
می شکافد سینه ی پر دردم را
هنوز صدایش در گوش من است
.
.
.
نشسته ام در سکوت سرد پاییزی
در آستانه ی فصل سرد
در انتظار تو
که با آمدنت
صدایی را تکرار کنی
در شکستنی ترین لحظه های سکوتم
.
.
.
و چه دشوار می نشانمت
اینجا
کنار ذهن بدکاره ام
بانویی عزیز کرده
با تنی برهنه
برای ثانیه های تلف کرده
با اندیشه ی زندگی
...
هنوز صدایش در گوش من است
دوست داشتن یک نقطه است
و دوست نداشتن هزاران نقطه.
من در تو وحدانیت را یافته ام
و در دوست داشتن دریافتم که،
نبودنِ یکی از آن هزاران نقطه هیچ است
اما اگر روشن ترین نقطه نباشد،
نابودیست فرجامِ کار.
و تو
آن روشن و تنها نقطه ای.
با تو زندگانی می کنم،
با تو به بِستَرَم می روم
با تو می میرم،
با تو به خاک می روم
و از خاک بر می خیزم
و من این چُنین انسانی موحدم
هیچ چیز زیبا تر از زیبایی اندیشه نیست
و همانقدر هم می تواند
زشتیش را به رخ بکشد
اندیشه
مال تو اما
زیباست
رحمان عزیز از این حس غصه و دلشوره ات قلبم میلرزه.
دلم خبرهای خوب میخواد.
یاد گرفتم تو زندگی بخندم
حتی اگر کرور کرور غصه از آسمون بباره
شاید کار درستی نباشه
اما
واقعا آخرین تیره ترکشه
(آدم برفی)
سحرگه که خورشید طلوع خواهد کرد
خوب می دانم
بی تو
آرام ... آرام.....
آب خواهم شد!!!
(ش.خ)
بااجازه در صفحه ی اصلی می گذارمش
از نوشته بوی شهوت میاید ....
کاش عشق بود ...عشق خالص و پاک
شهوت هم یکی از حسهای زیبای انسانی است
قبول دارم
شاید کمی فیزیکی باشد حس اولیه ی این چند خط
اما مگر شهوت چه گناهی کرده که به تیر عشق مصلوب شود؟
چرا ما حسهای مختلف را باید با نقابهای خودمان ببینم؟؟؟نقابهایی از سنت مذهب ایدئولوژیو...
یک حس فارغ از نقاب در صورت ی که آزاری به کسی نرساند می تواند جنبه های زیبایی شناسی زیادی داشته باشد
حتی شهوت
یک دنیا ممنون
ذوق زده شدم
من بیشتر
نمی دانم چرا این را نخوانده بودم اما دل من هم همین را می خواهد وعده دیدار انسوی مرزهای تن.
دیدار به دیار
دیاری از جنس دیدار