-
توبه بشکن
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 02:07
باده بنوش هیهات،توبه دگر نشاید توبه شکستگان را،میخانه امن آید شادی کل هستی،از می بگیرو مستی بر تیغ تیز هستی،راهی جزاین نباید
-
عشق و جنون
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 01:56
متن اول اینگونه نبود...چون از ته دل گفته بودمش شاید کمی ساده تر اما صادقانه تر بود...جفنگیاتم می آید امشب: عشق و جنون چه باشد،فرق میانش عارف/دیده فرو ببند و،در آنِ شان رها شو از سرخی عقاقی،تا لعل سرخ ساقی/مستم ز کام وجامش،جانان من رها شو
-
از ناکجایم در آمد
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 20:17
بر قامت سترگ زمان می نگارمت ای حس ناگزیر که من هیزم تو ام تا جان به در رود همه جان می ستایمت تا شانه بشکند همه تن می سرایمت
-
تولد
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 09:53
اغلب انتظار داری شیرین ترین واژه ی سالت باشد نکته اش کنکوریست انتظار داری و منتظر می مانی و باز هم انتظار . . . شادی را انتظار نمی کشند اراده می کنند
-
18 تیر
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 17:50
به چه می اندیشیدیم؟ چه فریاد می زدیم! چه شجاع بودیم! با خود چه کردیم؟ وحالا... عزتها کجایند؟ آن چشمها از حدقه در آمده خاک کدامین گلبرگ شدند؟ آن ببرزاده در کدامین سرا بسر می برد؟ آن نظری ها به چه نظر می کنند و خاطرات را لت می زنند؟ ... جوانی کجایی که ان موقع هم هیچ نبودیم! جز شورررررررر به ادامه نیندیش اینجا خط پایان...
-
هشت ساله شد
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 21:22
هشت ساله شد. هشت سال است که به تو پک می زنم به همین یک نخ سیگار در این گوشه ی دنج و تاریک رهگذران را که بی تفاوت ازپی هم می روند به سیاهی می سپارم بگذریم! هشت سال است که گاهی می نویسم...تلخ و هر روز تلخ تر ایام زود می گذرد دلمان مرده شوری نمانده اما امیدم هنوز ناامید نشده هنوز زیر سیگاری همانجاست ----پی نوشت سوادت که...
-
زلزله
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 03:20
امیدورام که غلط باشد اما او گفت زمین لرزه ای در راه است ای کاش هیچوقت عاشق نمی شد
-
گاف
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 02:29
تکه ابری کندم در خیالم وقتی آسمانی به مزاح داشتم در کف دست ابرک ناز و لطیف آب شد در کف دستان بزه کار و خبیث این سرانجام زمانیست که اندر کف ماست می رود از پی انگشت اشارت حتی تا ببینی که چه گافی دادیم من و آن پیکر گرم
-
شپش
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 21:49
بعضی وقتا عجب شپشی می شویم
-
صبح
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1391 09:58
صبحها امید طلوع می کند با تابشت زیر گوشمان می گوید که تو می توانی... تا شب می دانی چه می شود؟
-
درماندگی
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 16:13
مانده ام که دلالان بهشت شما را بشارت می دهند به نادیده و دوزخ توحش را برتنتان فاخر می نشاند... مانده ام که شیر زنانمان،عفیفه و نجیبه خود را در بزم دستمالهای سفید،لکه دارٍ افتخاری می کنند و زان پس عَلم افتخارشان را برای هر رهگذری بالا می برند! مانده ام که طفلکانی به آرزوی شکمی سیر و دلی خوش میلتان را نائل می کنند و نه...
-
سایه
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 15:38
از امروز به بعد قدرتو را بیشتر می دانم گاهی له له می زنیم دنبالت ناقلا
-
نو روز
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 11:59
و اینک روز از نو
-
کلاس
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 11:13
فکرها ی باکلاسمان ته کشید مانده دردهای باکلاسمان
-
اگر
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 13:18
اگر رهایم کنند امروز فقط می نویسم آنچنان حس نوشتن سینه ام را جر داده...که از سکوت بیزارم... خشم نیست،غضب نیست،شکست نیست،ترس نیست،محبت نیست....هیچ نیست! نمی دانم چیست تجربه ای است خاص خودش.خاص یک مرد تنهای سوخته در بازی بد نان و شراب! حتی نمی دانم کیستم یک انسان معمولی که اسیر ناشکیبایهای خود است یا یک انسان غیر معمول...
-
ویرانه
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 13:12
مرا زخم می زنی ای عربده کش ِشهوانی مرا خرد می کنی ای سیاه مست عاشق مرا آجین می کنی به دشنه ی غمت ای دلبرک . . . و من باز نشسته در باد سوار بر موج فرو رفته در کویر زهرخند میزنم به زمانه که چه بازی ویرانگری می کند میان دل و دلبر
-
حساب
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 13:06
بوی بهار می آید اما برای من هم باز تعفن هستی رقص شمشیر می کند ... در این شکسته احوال دل زجه های کودک درون بازهم شادمانه زندگی را به سخره گرفته اند! در آستانه ی این فصل گرم عشق را عشق را عشق را... فرتوتمان کردی ای بد کاره ی خواستنی باشد بگذار به حساب روزگار
-
جشن آتش
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 08:45
در بسیاری کشورهای دیگر برای بزرگداشت مناسبتهای قومی و مذهبی و ملی همچنین نشاط روح مردم مناسبتهای هر طایفه را به جشنهای ملی عمومی تبدیل می کنند هنر ما اما تبدیل جشنهای ملی به جنگهای ملی است! یادم نمی رود بچه که بودیم دخترکان هنوز به قاشق زنی می آمدند پسرکان در کنار پدران آتش کوچکی می افروختند آنقدر آتش ها را خاموش...
-
گیجی
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 12:53
هنوز گیجم منگم نمی دانم درست می روم یا نه! گیجم منگم
-
برای تو که دغدغه داری
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 15:51
تعارف از او بود اشتباه از من و سوتفاهم از شما گذشت تمام زندگی می گذرد فکرش را نکن
-
روهای بد
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 15:51
روزهای بد دارد می رسد یواش یواش صدای زجه هایش را می شنوم پشت آن تپه است شاید هم مال روی بعدی... اما صدایش می آید می رویم به سمتش آهسته اما پیوسته خرده فرهنگمان در حال خرد شدن است زیر دست و پای واماندگی و درماندگی خیلی می ترسم... دیگر از دست ما کاری ساخته نیست مرحوم دارد بد جور فوت می شود بیچاره ما بیچاره شما
-
فکر می کنید حالتون چطوره
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 13:48
یکی از دوستان ایمیلی زده بود برای من! در آن فقط یک لینک بود در صفحه ای که با کلیک روری لینک باز شد ۱۰ سوال بود سوالات را جواب دادم نتیجه این شد: شما 51 امتیاز کسب کردهاید، بنابراین: گاهی شما به چشم دیگران، شخصیتی دمدمیمزاج و بیثبات هستید. کسی هستید که سریع تصمیم میگیرد، هر چند همیشه صحیح نباشد. شما به چشم دیگران...
-
صبحی ابری
شنبه 10 دیماه سال 1390 08:19
ساعت شش و نیم دیگر رها شدم از کابوسها دیشب رو با قلت زدن و پیچیدن و گپیدن و چرتیدن و کابوس دیدن تا به سحر رسوندم دنیا رو سرم آوار شد فهمیدم که باید تغییر کنم باید برای زندگیم بیشتر وقت بذارم برای بانو برای خودمان برای احساسمان کمی از کار باید زد کمی از تخسی کم کرد کمی کوتاه آمد کمی بیخیال شد کمی پیر شد کمی جا افتاد...
-
منتظریم
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 11:23
پشت این قرن های کاغذی هیچ نیست منتظر نباش. گذشته همه انتظار بود و انتظار و آینده... هیچ می دانی! او قرار است در انتهای ماه سیزدهم سال به دیدار ما بیاید!!! و ما نسل روشنفکر تکامل دیده بعد از قرن ها هنوز او را منتظریم (ش.خ)
-
شروین
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 23:32
برخی از اشعار را از دوستی عزیز در یک نخ سیگار منتشر می کنم(اشعار یا متعلق به خودشان است و یا با سلیقه ی ایشان از سایر شعرا انتخاب می شوند).این اشعار در موضوعات با عنوان دیگری طبقه بندی می گردند. باشد که همه در هنگام پک زدن به یک نخ سیگار رستگار شوید حیف! می دانم که دیگر بر نمی داری از آن خواب گران سر تا ببینی خوردسال...
-
آدم برفی
سهشنبه 15 آذرماه سال 1390 22:22
(آدم برفی) سحرگه که خورشید طلوع خواهد کرد خوب می دانم بی تو آرام ... آرام..... آب خواهم شد!!! (ش.خ)
-
آدم برفی
سهشنبه 15 آذرماه سال 1390 22:21
(آدم برفی) سحرگه که خورشید طلوع خواهد کرد خوب می دانم بی تو آرام ... آرام..... آب خواهم شد!!! (ش.خ)
-
آه ه ه
شنبه 12 آذرماه سال 1390 16:01
هنوز صدایش در گوش من است هنوز قلپ قلپ می نوشد مرا ذره ذره ی وجودم را می شکافد سینه ی پر دردم را هنوز صدایش در گوش من است . . . نشسته ام در سکوت سرد پاییزی در آستانه ی فصل سرد در انتظار تو که با آمدنت صدایی را تکرار کنی در شکستنی ترین لحظه های سکوتم . . . و چه دشوار می نشانمت اینجا کنار ذهن بدکاره ام بانویی عزیز کرده...
-
تنور را گرم کنید وقت نان پختن است
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 12:12
شده ایم هیزم نه بهتر است بگویم شده ایم تکه(پهن خشک استران که برای برپا کردن آتش به کار می رود).... همیشه همه چیز برای ماست! ما در همه چیز محقیم! همه برای خواسته های ما در حال خدمتگزاری هستند! همه برای شنیدن حرفهای ما تا دمدر خانه هایمان به سر می آیند! همه عاشق ما اند وبرای ما دل می سوزانند! همه از نگرانی امنیت ما چه...
-
فقط برای یک لحظه
جمعه 20 آبانماه سال 1390 02:49
تصورش هم برای من ممکن نبود که روزگاری در چنین روز و حالی قرار بگیرم.هرچند که همواره نذیر می دادم خود را از عقوبت کردارم و خود را می پیچاندم به سمت ناکجا آباد فراموشی : که ای بابا چو فردا شود فکر فردا کنیم و حالا در فردا اسیرم بی هیچ راه در رویی!که عاقبت همگان همین است...اسارت در گوشه ای سخت تنگ و تاریک. جست و گریخته...