باده بنوش هیهات،توبه دگر نشاید
توبه شکستگان را،میخانه امن آید
شادی کل هستی،از می بگیرو مستی
بر تیغ تیز هستی،راهی جزاین نباید
متن اول اینگونه نبود...چون از ته دل گفته بودمش شاید کمی ساده تر اما صادقانه تر بود...جفنگیاتم می آید امشب:
عشق و جنون چه باشد،فرق میانش عارف/دیده فرو ببند و،در آنِ شان رها شو
از سرخی عقاقی،تا لعل سرخ ساقی/مستم ز کام وجامش،جانان من رها شو
بر قامت سترگ زمان می نگارمت
ای حس ناگزیر که من هیزم تو ام
تا جان به در رود همه جان می ستایمت
تا شانه بشکند همه تن می سرایمت
اغلب انتظار داری
شیرین ترین واژه ی سالت باشد
نکته اش کنکوریست
انتظار داری
و منتظر می مانی
و باز هم انتظار
.
.
.
شادی را انتظار نمی کشند
اراده می کنند
به چه می اندیشیدیم؟
چه فریاد می زدیم!
چه شجاع بودیم!
با خود چه کردیم؟
وحالا...
عزتها کجایند؟
آن چشمها از حدقه در آمده خاک کدامین گلبرگ شدند؟
آن ببرزاده در کدامین سرا بسر می برد؟
آن نظری ها به چه نظر می کنند و خاطرات را لت می زنند؟
...
جوانی کجایی که ان موقع هم هیچ نبودیم!
جز
شورررررررر
ادامه مطلب ...