یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

هشت ساله شد

هشت ساله شد.

هشت سال است که به تو پک می زنم

به همین یک نخ سیگار

در این گوشه ی دنج و تاریک

رهگذران را که بی تفاوت ازپی هم می روند به سیاهی می سپارم

بگذریم!

هشت سال است که گاهی می نویسم...تلخ و هر روز تلخ تر

ایام زود می گذرد

دلمان مرده

شوری نمانده

اما امیدم هنوز ناامید نشده

هنوز زیر سیگاری همانجاست

----پی نوشت

سوادت که نم بکشد

84/4/8 تا الان را می گویی تولد هفت سالگی!!!!

بعد هم به جوانان مردم درس ریاضیات پیشرفته بدهی....ای خاک!!!

شاید برای اینجا می خواستم شوهر پیدا کنم که نوشتم هفت ساله شد!؟

یه هرحال و بدون هیچ ماضی

شراب کهنه را عشق است

دیروز وارد هشتمین سالش شدیم

زلزله

امیدورام که غلط باشد

اما

او گفت

زمین لرزه ای در راه است

ای کاش

هیچوقت عاشق نمی شد

گاف

تکه ابری کندم

در خیالم وقتی

آسمانی به مزاح

داشتم در کف دست

ابرک ناز و لطیف

آب شد در کف دستان بزه کار و خبیث

این سرانجام زمانیست که اندر کف ماست

می رود از پی انگشت اشارت حتی

تا ببینی که چه گافی دادیم

من و آن پیکر گرم

شپش

بعضی وقتا عجب شپشی می شویم

صبح

صبحها

امید طلوع می کند

با تابشت

زیر گوشمان می گوید

که

تو می توانی...

تا

شب

می دانی چه می شود؟