یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

فقط برای یک لحظه

تصورش هم برای من ممکن نبود که روزگاری در چنین روز و حالی قرار بگیرم.هرچند که همواره نذیر می دادم خود را از عقوبت کردارم و خود را می پیچاندم به سمت ناکجا آباد فراموشی :

که ای بابا

چو فردا شود فکر فردا کنیم

و حالا

در فردا اسیرم بی هیچ راه در رویی!که عاقبت همگان همین است...اسارت در گوشه ای سخت تنگ و تاریک.

جست و گریخته می دانید که چند صباحی ست بلا درب کلبه ی عشق مان را به سهمگین تندر خود کوبیده و آرام جانم را در خود دردیده.

اگر شک نداشتم می گفتم

دعا کنید

اما منه خط خطیه بی خط و نشان دیگر دلیلی برای التماس ندارم

فقط می نشینم در کنارش و می شنوم ناله هایش را

در سکوت

در گریه های آرامِ ته حلقم فقط جستجو می کنم لبخندی را برای نمایش به او

و اوست

تنها دلیلی که حالا برای تان می نویسم....

خوابیده

آرام

هرچند که امید ندارم تا به سحر درد،تحملش را با خود نبرد به پس کوچه های بیداری

اما

باز هم

خوشا که آرمیده و من می نگارمش...به تار و پود نگاهی به بسترش

دلم خوش است به این زلف و روی ماه...که در مقابل من خنده رفته از سرش


عرض حال بود و حرف ملال

قدر لحظه هایتان را بدانید که شاید فردا دیر باشدَ

برای قدر دانستن

بدرود