یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

18 تیر

به چه می اندیشیدیم؟

چه فریاد می زدیم!

چه شجاع بودیم!

با خود چه کردیم؟

وحالا...

عزتها کجایند؟

آن چشمها از حدقه در آمده خاک کدامین گلبرگ شدند؟

آن ببرزاده در کدامین سرا بسر می برد؟

آن نظری ها به چه نظر می کنند و خاطرات را لت می زنند؟

...

جوانی کجایی که ان موقع هم هیچ نبودیم!

جز

شورررررررر

ادامه مطلب ...

هشت ساله شد

هشت ساله شد.

هشت سال است که به تو پک می زنم

به همین یک نخ سیگار

در این گوشه ی دنج و تاریک

رهگذران را که بی تفاوت ازپی هم می روند به سیاهی می سپارم

بگذریم!

هشت سال است که گاهی می نویسم...تلخ و هر روز تلخ تر

ایام زود می گذرد

دلمان مرده

شوری نمانده

اما امیدم هنوز ناامید نشده

هنوز زیر سیگاری همانجاست

----پی نوشت

سوادت که نم بکشد

84/4/8 تا الان را می گویی تولد هفت سالگی!!!!

بعد هم به جوانان مردم درس ریاضیات پیشرفته بدهی....ای خاک!!!

شاید برای اینجا می خواستم شوهر پیدا کنم که نوشتم هفت ساله شد!؟

یه هرحال و بدون هیچ ماضی

شراب کهنه را عشق است

دیروز وارد هشتمین سالش شدیم