یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

کلاس

فکرها ی باکلاسمان ته کشید

مانده

دردهای باکلاسمان

اگر

اگر رهایم کنند

امروز فقط می نویسم

آنچنان حس نوشتن سینه ام را جر داده...که از سکوت بیزارم...

خشم نیست،غضب نیست،شکست نیست،ترس نیست،محبت نیست....هیچ نیست!

نمی دانم چیست

تجربه ای است خاص خودش.خاص یک مرد تنهای سوخته در بازی بد نان و شراب!

حتی نمی دانم کیستم

یک انسان معمولی

که اسیر ناشکیبایهای خود است

یا

یک انسان غیر معمول

که آغاز کرده یک بازی معمولی را!

ودر این بازی گرفتار هزاران باید شده،که در طبیعتش یک جای ندارند...نامردها

این رسمش نبود

تنهایم نگذارید


ویرانه

مرا زخم می زنی

ای 

عربده کش ِشهوانی

مرا خرد می کنی

ای

سیاه مست عاشق

مرا آجین می کنی

به دشنه ی غمت

ای

دلبرک

.

.

.

و من باز 

نشسته در باد

سوار بر موج

فرو رفته در کویر


زهرخند میزنم به زمانه


که چه بازی ویرانگری می کند

میان 

دل

و

دلبر

حساب

بوی بهار می آید

اما برای من

هم باز

تعفن هستی 

رقص شمشیر می کند

...

در این شکسته احوال دل

زجه های کودک درون

بازهم

شادمانه زندگی را به سخره گرفته اند!


در آستانه ی این فصل گرم


عشق را 

عشق را

عشق را...



فرتوتمان کردی ای بد کاره ی خواستنی

باشد

بگذار به حساب روزگار

جشن آتش

در بسیاری کشورهای دیگر

برای بزرگداشت مناسبتهای قومی و مذهبی و ملی

همچنین نشاط روح مردم

مناسبتهای هر طایفه را

به جشنهای ملی عمومی تبدیل می کنند

هنر ما اما

تبدیل جشنهای ملی به جنگهای ملی است!

یادم نمی رود

بچه که بودیم

دخترکان هنوز به قاشق زنی می آمدند

پسرکان در کنار پدران

آتش کوچکی می افروختند

آنقدر آتش ها را خاموش کردند و به قاشق زنان آب و نهیب زدند

که هیمه ی آتش شد لاستیک ماشین و

قاشق و کاسه شد بمب صوتی

امشب

جلیقه ی ضد گلوله یادتان نرود

برای اعصابتان