می رفت، و در پیش
تشییع شد دلم
در گور زندگی بی هیچ سنگ قبر
پهلو گرفته ام، سنگین و سرد و تلخ
پشت ستون سرد، پران چنان سپند
در عالم خیال، فریاد می زنم
بابا نرووو بیاااا
اینجام م م دخترم م م
می پیچدم صدا،در کام و چشم تر
می پایمش به بغض در های و هوی شهر
رنجور گویمش
بی مهر بی وفااااا، پر عشوه پر ادااااا
جلاد قلب من
لاقل تو کن درنگ
چرخی بزن دمی، بینم رخت، بخند
شاید شود دوا، دردم ز دیدنت
اما دریغ سرد، از گامهای گرم
حتی دمی نبود، فکرش به حال من
چشمان کوچکش، شیرین و پر ز شور
گم کرده خاطرم، در رنگ و زنگِ شهر
لبخندْ یخ زده، در گوشه ی لبم
از کالی کلام،
رفتن حقیقت است