سالهای بسیار است که روزانه های خود را با پرسه گران دنیای مجاز به اشتراک می گذارم،غمها،شادیها،دلهرها و امیدها.
اولین وبلاگ من اسیر حب و بغض شد،شما بخوانید فیلتر شد.
دومی را در اعتراض به سانسور و حذف پی در پی دوستانم رها کردم
و چند ماهی است که در سرور جدید می نویسم.
می خواهم یک نخ سیگار را تا فلیتر کشیده باشم...
خاک سیگار را هرجا که خواستید بتکانید،زیر سیگاری نداریم...!اینجا دیگر کسی زنده نیست که نگران غرهایش باشید
ادامه...
تا وقتی رها نکردی توی دستته!
وقتی گذشتی وقتی رها کردی سرازیر میشه
حالا یا به شهر یا به یه گنداب!
مهم کجا رفتن نیس مهم اون رها شدنه!
پس وقتی رها کردی اونم خیلی راحت!از سهم خودت که هیچ از همه چیش گذشتی...
غصه سرازیر شدن رو نباید خورد...!
طلب سهم جای خود دارد رفیق!
ای سارای عزیز وبلاگی را که تعطیل کردی راه بنداز همیشه همه چیز اونجور که می بینیم نیست بعضی اوقات ما برای رهایی از خستگی فرار می کنیم از امیالمان اما این فرار حاصل ندارد جز خستگی مفرط
سارابی وبلاگ
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 ساعت 01:53 ب.ظ
پیرو اون حرفتون که،گفته بودید وبلاگی که بستم رو راه بندازم...
من از وبلاگم فرار نکردم.
وبلاگ من هست...ولی کسی نمیبینه،چون به امانت گذاشتمش برای کسی که امید دارم روزی ببینه...کسی که هنوز سواد خواندن یاد نگرفته...کسی که هنوز یاد نگرفته وب بخونه یا حتی یه کتاب!!
ترجیح میدم یه سارای بی وبلاگ بمونم،تا یه سارای با وبلاگ و کلی مخاطب که حرفت رو نمیفهمن....
ترجیح میدم سارای بی وبلاگ باشم تا سارای وبلاگ داره خاموش!!
ولی با همه اینا اگه یه روز وبلاگ دار شدم اول از همه شمارو باخبر میکنم تا افتخاره اولین بازدید کننده وبم رو توسط شما داشته باشم.
در پناه حق...
داری فرار می کنی نترس بایست زندگی کوتاهه فرار کردن کوتاه ترش می کنه قدم بزن . . . در پایان یک توصیه: اون کسی(احتمالا فرزندت) که می خوای دل نوشتهات رو براش بگذاری...بهتره که از گفتن بهش فرار نکنی حرفت رو بهش بزن در گوشش زمزمه کن
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
نیما یوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت؛
پسرم یک بهار،یک تابستان ،یک پاییز و یک زمستان رادیدی.
از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی...
جز عشق
سلام
ما که در بست مخلص یه دونه رحمان جونمون هستیم
تو عشق منی
تو وجود منی
تونفس منی
سهم مرا بده
ای باباااااا
قربون دستت که حرف دل منو زدی اااااااااااااااااااه خیلی دلم پره
چاره ای نیست جز در امید زیستن
تا وقتی رها نکردی توی دستته!
وقتی گذشتی وقتی رها کردی سرازیر میشه
حالا یا به شهر یا به یه گنداب!
مهم کجا رفتن نیس مهم اون رها شدنه!
پس وقتی رها کردی اونم خیلی راحت!از سهم خودت که هیچ از همه چیش گذشتی...
غصه سرازیر شدن رو نباید خورد...!
طلب سهم جای خود دارد رفیق!
ای سارای عزیز
وبلاگی را که تعطیل کردی راه بنداز
همیشه همه چیز اونجور که می بینیم نیست
بعضی اوقات ما برای رهایی از خستگی فرار می کنیم از امیالمان
اما
این فرار حاصل ندارد جز خستگی مفرط
پیرو اون حرفتون که،گفته بودید وبلاگی که بستم رو راه بندازم...
من از وبلاگم فرار نکردم.
وبلاگ من هست...ولی کسی نمیبینه،چون به امانت گذاشتمش برای کسی که امید دارم روزی ببینه...کسی که هنوز سواد خواندن یاد نگرفته...کسی که هنوز یاد نگرفته وب بخونه یا حتی یه کتاب!!
ترجیح میدم یه سارای بی وبلاگ بمونم،تا یه سارای با وبلاگ و کلی مخاطب که حرفت رو نمیفهمن....
ترجیح میدم سارای بی وبلاگ باشم تا سارای وبلاگ داره خاموش!!
ولی با همه اینا اگه یه روز وبلاگ دار شدم اول از همه شمارو باخبر میکنم تا افتخاره اولین بازدید کننده وبم رو توسط شما داشته باشم.
در پناه حق...
داری فرار می کنی
نترس
بایست
زندگی کوتاهه
فرار کردن کوتاه ترش می کنه
قدم بزن
.
.
.
در پایان یک توصیه:
اون کسی(احتمالا فرزندت) که می خوای دل نوشتهات رو براش بگذاری...بهتره که از گفتن بهش فرار نکنی
حرفت رو بهش بزن
در گوشش زمزمه کن