یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

یک نخ سیگار

از یه اعدامی پرسیدن آخرین خواستت؟گفت:یک نخ سیگار

دل مشغولی های من با تو 1

داری بزرگ می شی بابا

به چشم می بینم تغییر کردند رو.

وقتی که می خندی دنیای من شاد میشه.

داری تمرین ایستادن می کنی.سه چهار ثانیه ایی دوام میاری و بعد می افتی روی زمین.دیگه حاضر نیستی به سادگی روی زمین بشینی.می خوای همیشه سر پا باشی.هر چیزی رو یاد بگیری زود می خوای تکرارش کنی.

دیروز رفتم چرخهای کالسکت رو شستم.آخه جاش رو پیدا کردی و میری سراغش و با دستت چراخاش رو تاب میدی بعدشم دستت رو می کنی توی دهنت

هرچی می آوردمت جای دیگه میذاشتمت باز بر می گشتی سراغ کالسکت...چاره ایی نموند جز اینکه چرخها رو تمیز کنم تا خیالم راحت بشه

روزها می گذرند

باورتان می شود

مثل برق و باد می گذرد

این روزها در عسل غوطه ورم

اما زندگی کم و زیادهای خودش را دارد

مه سیما

آمد

بدون هیچ گله و شکایتی

در اواخر هفته ی بیست و نهم،دقیقا بیست و نه هفته و پنج روز.

دلیلی اصلی زایمان زودرسش، توقف رشدش بود،همینطور فشار خون در بند ناف و شریانهای مغزی تناسب نداشت.

بالاخره داشتن مادری با آنهمه مشکلات فیزیکی و مصرف آن حجم دارو...

انتظارش را داشتیم.

خوب سخت است.

الان که می نویسم عمده ی خطرات گذشته و مه سیما شرایط مناسبی دارد.

بعله،اسمش را گذاشتیم مه سیما.

به یاد دو زن ،

زنانی عزیز در زندگی پدر و مادرش.

مه سیما ی ما آمده که زندگی کند،

طعم زندگی را بچشد.

و لذت عاشقی را بما بچشاند.

دارم پدر می شوم

کوچولوی ما در راه است

میانه ی چهار ماهگی را سپری می کند

برای من فرقی نمی کند دختر باشد یا پسر

دوست دارم

اول از سلامت جسم برخوردار باشد

دوم بتواند از زندگی لذت ببرد

سوم بتواند منشا اثر خیری در جامعه خود باشد

چهارم با پدر و مادرش رفیق باشد



این چهارمی از همشون سخت تره :)

باید

مرا بی عشق نایی نیست 
مرا با جور بایدها نوایی نیست
مرا کرنش به رب النوع هستی
در مرام آتشینم نیست

بیا آسا در این ترکیب وهم آلود

بیا بگشا لهیب سینه را بگشا

که این دنیا برای ما

بجز این عشق

حاصل نیست